*بسم الله الرحمن الرحیم*
یه وقتایی که دلم چشه صاب خونه رو دور میبینه
حالا یواشکی بگم ، با صاب خونه دعوام میشه و بیرونش می کنم
و میدونم که اون بیرون نمیره و همون طرفا سر ِ پیچ ِ حبل ورید یه گوشه ای ایستاده
و
داره نگام میکنه و خلاصه بگم هوای این مستاجر ِ ... رو داره
همون دله میگیره و این سر هوای نوشتن میکنه ولی همون دله ها ! پشتشو میکنه جفت پا محکم میکوبه رو زمین
که ن م ی ن و ی س م ! حالا هرچی التماس و اشک و آه و گریه که بیا جون ِ مادرت بنویسا همه ی کلمه ها بغض
میشن میمونن که این دل ِ ما زیادی لوس تشریف داره و شبیه ِ این بچه ها دست به سینه وایساده و میگه نمی
نویسم !
و منم خنده های همون صاب خونه رو که اون ورا وایساده داره نگام میکنه حس می کنم ...
پا میشم یه گل و شیرینی میگیرم ؛ گلا رو پخش میکنم تو سجاده و عطر ِ یاس و یه وضو و دو رکعتی نماز و برمی
گردم میبینم صاب خونه وایساده پیش ِ دلم و داره دست میکشه رو سرش که دل ِ عزیز یههوی هوای گفتن میکنه و
شروع میکنه به دل گویه گفتن و مرقوم کردن که بشه دل نوشت ...
1- دلم حرم الله است . بخوان اذن دخول را ...
2 - حالا خوبه اون صاب خونس ما باید مطیع باشیم : ) میگه فلانی نیاد فلانی نره ، میخ نکوب رو دیوار عکس ِ اینو
نزن و ... باس گوش کنیم ... !
3 / وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (ق 16)