در دفترم هزار معما نوشته ام،
یعنی که باز نام شما را نوشته ام...
خورشیدِ پشت کوه...ببین دفتر مرا،
امشب هزار مرتبه، فردا نوشته ام...
هر چند مرده ام، به امید کمی نفس،
این نامه را برای مسیحا نوشته ام...
اصلا قبول، دیر رسیدم سرکلاس،
اما اجازه..؟! مشق شبم را نوشته ام...
عمریست روی تخته سیاه نگاه من،
تصمیم...نه! که غیبت کبری نوشته ام...
پشت در کلاس فقط گفته ای و من،
از درس انتظار تو املا نوشته ام...
جان مرا بگیر و بیا! من در این غزل،
خود را برای روز مبادا نوشته ام...
از عمق چشمهایم تمامِ مرا بخوان،
من نامه ای بلند ولی نا نوشته ام...
زنگ کلاس ... بغض تو... موضوع انتظار،
از جمعه های غم زده انشاء نوشته ام...
آقا ببخش! در ورق خیس زندگیم،
خطم بدست و باز شما را نوشته ام...
سرتاسر حروف الفبات عشق بود،
آقا نگو! بدون الفبا نوشته ام...
میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت
میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت
عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود
میرسد روزی که با حال بکا می بینمت
میرسد روزی که تکیه میدهی بر کعبه و
در کنار خانه ی امن خدا می بینمت
من امید وصل دیدار تو را دادم به دل
یوسف گمگشته ی خیرالنسا می بینمت
یابن طاها یابن یاسین یابن طور آقای من
شاه دین حبل المتین کهف الوری می بینمت
دلم از حسرت دیدار تو شبهای دراز
در تب عشق چو دیوانه سفرها دارد
خرم آن دل که بیاد تو برآرد نفسی
سالک کعبه مقصود گذرها دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
من غلام و برده ی این وادیم
سالها گریه کن و زهراییم
اشکهایم چشمه ی کوثر شده
نام زهرا نوحه ی این سینه ام
یوسف زهرا بیا پیرم نکن
انتظارت، انتظار انتقام مادرم
شاعر شهر تنهایی
بیا آقا دلم تنگ است
بدون تو هر آوایی
بدآهنگ است
در چشمم
بدون پرتو رویت
زمین بی روح
و طرح آسمان
خاکستری رنگ است
بگذار بگویمت دلم غم دارد
یک عالمه اشک و آه و ماتم دارد
عجل بظهور عصر ادینه ها
ای یوسف فاطمه تورا کم دارد
یا بقیة الله…
بر سر گنبد زرین حسین ابن علی
پرچم کرب و بلا منتظر توست ، بیا…
اللهم عجل لولیک الفرج...
ذوق يک لحظه وصال تو به آن مي ارزد
که کسي تا به قيامت نگرانت بنشيند
یا مولا
نشانه های ظهور از قَرَن هویدا شد
ز خون فاطمیون بغض شیعه دریا شد
یمن فدایی حب علی و زهرا شد
دوباره حادثه ی کربلا و عشق حسین
و لاله های سر از تن جدا و عشق حسین
–
هزار سال گذشته ز کینه ی خیبر و غصب حق ولایت
– ز میخ و شعله ی در به روی نیزه بلند است
آفتاب و قمر هنوز شیعه “و یا لَیتَنی ” به لب دارد
حسین مظهر خون خدا لقب دارد
بقیه در ادامه مطلب
امشب که می خواهد دلم سامان بگیرد
باید که چشمانم کمی باران بگیرد
وقتی که شعری می نویسم روی کاغذ
شاید که بغضی در گلویم جان بگیرد
مثل همیشه این غزل تا بیت آخر
حال و هوایی مبهم و پنهان بگیرد
با چشم گریان ندبه می خوانم برایت
شاید دعا با دیده ای گریان بگیرد
آقا بیا تا در میان قلب شیعه
این زخم کهنه عاقبت درمان بگیرد
هر جمعه من روی تو را را چشم انتظارم
تا اینکه عصر غیبتت پایان بگیرد...