ظلمت ، تمام می شود این خط و این نشان !
صبحی مدام می شود این خط و این نشان !
دنیا برون ز نفرت و از ظلم و جهل و کین
خوبی ، امام می شود این خط و این نشان !
زیباییِ حقیقت پنهان ز چشم خلق
محبوبِ عام می شود این خط و این نشان !
شیطانِ جهل و کینه که عمری به جلوه بود
آخر به دام می شود این خط و این نشان !
عالم ، تمام نورِ حق و مهر و علم و عدل
دنیا به کام می شود این خط و این نشان !
خوبی چنان به جلوه درآید که گویی اشک
بر ما حرام می شود این خط و این نشان !
آن رازِ اندرون چَهِ کوفه عرضه بر
هر خاص و عام می شود این خط و این نشان !
آن شهسوار می رسد و حرفِ حق او
ختم کلام می شود این خط و این نشان !
سلام آقای غریبم....چرا خواندمتان غریب؟
مگر تمام شهر جشن برایتان نمیگیرند؟
مگر دعا برای ظهورتان نمیکنند؟
پس چرا غریبی مولا جان؟
غریبی چون ما نامتان را دوست داریم ولی حضورتان را...!
دعا برای ظهورتان میکنیم
اما
مجالسمان درخور و شایسته ی حضورتان نیست
عروسی هایمان جایتان خالی نیست
نامتان را بیشتر از راهتان دوست داریم
از غیرتمان مپرس.....از حیایمان مپرس
از خالی بودن و نبودن جایتان در قلبمان مپرس
بمیرم برای غربتت مولای من
مینویسم مهدی میخوانم غریب.
حسادت، پَر...!
کینه، پَر...!
دشمنی، پَر...!
نامهربانی، پَر...!
... و این، ترانه بازی های بچه های شهر می شود، وقتی تو بیائی...؟!
آن زمان که دیگر حنای خصلَت های بد، رنگی ندارد
و همه چیز می شود آن طور که تو بخواهی..!
برای آن روز، چند صفحه از تقویم را باید ورق بزنیم و مِنّت آن ها را بکشیم.!؟
"نگاه دار دلی را که بُرده ای به نگاهی"
هوالمهر...
هوالاول و آخر...
هوالظاهر و باطن...
هوالشور و هوالنور...
سلامم به تو ای سرور ماهور...
الا منتظران!صاحب ما گشته ز ما دور...
بدانید که آن یوسف موعود به کنعان نرسیده ست ...
بسی اشک بلغزید چو الماس... الاای پسر یاس ... هنوزم که هنوز است، دل منتظرانت ز غم قلب کبودت شده پر غم ...
ولی
ذکر ظهورت شده ورد لبم این ماه محرم...
و دو چشمم پی آن یار... پر از حسرت دیدار کسی هست که یکبار شود دیدن او قسمت عشاق؟!
و بدان بیشتر از قبل همه محو تماشای همان جاده ای هستند که عمری ست قرار است از آن راه تو آیی؛
به سلامی...
به نگاهی...
به علیکی...
به تبسم بکنی عاشق خود هستی ما را...
و همان دم بکنی زندگی اهل دلی را به همان سوره ی کوثر پر امید و شعف لحظه ی دیدار...
که دهد آب دو دستان علی بن ابی طالب کرار(ع)
به نام دو لب تشنه ی عشاق که گفته ست :
الا یار نیامد...
و سردار نیامد...
کمرم خم شده یعنی که علمدار نیامد...
و بشد آب خجالت زده ی شال عزایت...
و بدان منتظرانت نشستند به راهی که بیایی بکنی شاد دل اهل ولا را...
و بگویی به ندایی : منم ابن پیمبر...
به همان حضرت داور،منم سوره ی یس که جدا گشت از او سر...
به همان دم که شده بی سر و پیکر خود قرآن...
بدانید! حسین بن علی(ع) یار و مددکار ندارد، دگر به اندازه ی هفتاد و دو تن یار ندارد...و به اندازه ی معهود سپهدار ندارد...
منم یوسف زهرا که میان در و دیوار پرش سوخت...
پر چارقدش سوخت...
و سوزاند دلش را همان غربت چندساله ی حیدر که چرا یار ندارد؟
و سوزاند غمش قلب علی را...
در علم نبوی را...
همان نور جلی را...
منم یوسف زهرا که همه منتظرانم به کمر بسته کفن ها،نیزه برافراشته ، شمشیر کشده...
و حلّل دل خود را به همه میل و تمنای نفس های زمینی...
امضاء :
منم منتظر گوشه نگاهی به اشاره...
تو کجایی گل نرگس
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم
كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم
اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم
من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم
درون سينه ما عشق يخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
ب براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست
(سیدامیرحسین میرحسینی-میلادامام زمان؛ اراک)
شعری که ایت الله بهجت (ره) در مورد امام زمان (عج) سرودن
آيت الله محمدحسين بهجتي اردکاني رحمه الله (1314-1386ش) از عالمان و شاعران معاصر است که از آغاز جواني شعر ميگفت. خودش ميگويد: «نميدانم اولين شعرم را کي گفتم و از چه کيفيتي برخوردار بود؛ اما آنچه يادم است
جام شکسته
در انتظار، ثانيهها را شمردهايم
در ديده سيل اشک به دامن فشردهايم
شيرازه بسته دفتر دل را ز خون چو گل
جان و جگر چو شمع به آتش سپردهايم
حسرت به جان، شراره به دل، خون به ديدگان
اين است حاصلي که ز ايام بردهايم
پنجاه و پنج سال، شب و روز کنده جان
گه سوخته چو مشعل و گاهي فسردهايم
اينک به نيمه راه در اين سنگلاخ دور
با اينکه ميزنيم نفس، نيمه مردهايم
تعمير ما چگونه تصور توان؟ که ما
جام شکسته، آهن زنگار خوردهايم
روشن نشد بدين همه رنج گران «شفق»
کآيا ز دل کدورت باطل ستردهايم؟
محصول عمر اگر که نباشد رضاي دوست
سرمايه داده از کف و سودي نبردهايم.