یا بن الحسن
صبح جمعه نالهام أین معزُّ الاولیاست
میزنم تو را صدا، متی ترانا و نراک
نیمههای دل شب کنار دیوار بقیع
دهم آهسته ندا، متی ترانا و نراک
میزند تو را صدا از سر نیزهها هنوز
سر از بدن جدا، متی ترانا و نراک
چه شود ببینمت کنار بین الحرمین
سر و جان کنم فدا، متی ترانا و نراک
زخم قلب پسر فاطمه را مرهم نیست
بی ظهورت اَبدا، متی ترانا و نراک
چه شود از گل رویت بدهی یک صدقه
سر راهی به گدا، متی ترانا و نراک
چهره بگشا و ز آینه ی خونین دلم
زنگ محنت بزدا، متی ترانا و نراک
غلامرضا سازگار
تمام جمعه ها نامت روبردم.
نشستم اشک چشمام رو شمردم
آقا جون زیر لب دارم دعایی
. اباصالح اباصالح کجایی
گل نرگس برات عالم بمیره.
همین جمعه بیا اون جمعه دیره
چراپایان نداره این جدایی
. اباصالح اباصالح کجایی
. به قربون تو وتنهایی تو.
فدای عصمت زهرایی تو.
توغربت آشیون آشنایی
. اباصالح اباصالح کجایی
آقا سلام، روضه مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشه های چادر خاکی مادرت
آتش گرفت،روضه معجر شروع شد
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر شروع شد
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من
ایام خانه داری دختر شروع شد .....
دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر
یک ماجرا به قافیه سر شروع شد
شیعیان عید ندارند. أین فاطمیون
این دیده نیست، لایق دیدارِ رویِ تو
چشمی دگر بده ، که تماشا کنم تو را ...
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
آقا اجازه! دست خودم نیست خستهام؛
در درس عشق، من صف آخر نشسته ام؛
یعنی نمیشود که ببینم سحر رسید؟
درس غریب «غیبت کبری» به سر رسید؟
آقا اجازه! بغض گرفته گلویمان
آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان!
استاد عشق! صاحب عالم! گل بهشت!
باید که مشق نام تو را تا ابد نوشت!
ﺁﻗــــــــﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ! ﻣﻦ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ...
ﺩﺍﺭﺍئیَـــــﻢ ﺗﻮﯾﯽ ﺩﻝ ﻭﺟﺎﻧﻢ ﻓـــــﺪﺍﯼ ﺗﻮ،
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻤﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺁﻭﺍﯼ ﻗﺪﺳﯽ ﺍﺕ
ﺟـــــﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻔَﺲ ﺁﺷﻨﺎﯼ ﺗﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺍﺑﺮﻫﺎ،
ﮔﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺑﺎ ﺷﻌﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻣﺪ ﺍﺯ ﭼﺸـــــﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﻔﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ
ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﺩﻭﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﮔﺮﻩ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻫﻢ
ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺁﻗــــــــﺎ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ...
ﺳﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻃﻨﯿﻦ((اﻧﺎﻟﺤﻖ )) ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ.
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺷﻔﺎﻋﺘﻤﺎﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻠﺴﻢ...
ﻭﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﯼ ﺭﺑّﻨﺎﯼ ﺗﻮ..
به احترام غم مادرت بیا مهدی جان
به قدر عمر کم مادرت بیا مهدی جان
به چادری که شده پرچم عزاداری
به پرچم علم مادرت بیا مهدی جان
.
.
.
آجرک الله یا صاحب الزمان
من آرزو کردم برایت یار باشم
آقا نمیخواهم بدوشت بار باشم
یوسف خریدن نیست در اندازه ی من
اینجا دویدم گرمی بازار باشم
دیگر حرامم باد خواب صبح جمعه
خوب است وقت دیدنت بیدار باشم
تا آخر عمر از تو میخوانم که شاید
بین سپاهت میثم تمار باشم
یک لحظه هم نگذار من بی تو بمانم
دیگر نمیخواهم پی اغیارباشم
هرشب سحرها را به یادت سرنمودم
تا همنشین محفل دلدارباشم
آقا بیا آقا بیا ... آقا کجایی؟
ناچار بودم که در این تکرار باشم
بیچاره ی عشق توام الحمدالله
شادم از اینکه بهر تو ناچار باشم
وقتی طیب دردهای ناعلاجی
من نذر کردم تا ابد بیمار باشم
چشمم به یاد کربلا لبریز اشک است
سخت است دور از مرقد دلدار باشم
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر : حسین رحمانی
مولا! سلام، جز غم دوری ملال نیست
دارم هزار سینه سخن ... کو؟ مجال نیست.
این روزها که فتنه بیداد میکند
دل از فراق روی تو فریاد میکند
برگرد ای مسافر تنهای فاطمه!
بانگ تو قلب رهبر ما شاد میکند.