بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست
به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست
نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست
به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست
به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...
شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست
تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست ...!
مولا! سلام، جز غم دوری ملال نیست
دارم هزار سینه سخن ... کو؟ مجال نیست
آلوده است آب و هوای جهان عزیز!
آبی درون چشمه ی دنیا زلال نیست
مولا! دروغ نه، به خدا یک حقیقت است
«انسان» در این زمانه به جز یک محال نیست
دنیا شده ست انجمن گُنده لات ها
جایی در این میانه برای «کمال» نیست
طاعون ظلم، روح زمین را جویده است
در چشم این زمانه «عدالت» سوال نیست
«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و من ...»، بی خیال نیست!
در سر هوای وصل تو دارم، همین و بس
چون شیعه ی نگاه تو هستم، محال نیست
روحم قیام کرده به شوق ظهور تو
ای نازنین! زمان ظهور و وصال نیست؟!
رضا اسماعیلی؛ دبیر صفحه شعر ماهنامه موعود
پرسیدم ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﻝ...
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺭﺑﺎﺑﺖ
ﮐﯿﺴﺖ...
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺳﻔﺮ ﺭﻓﺘﻪ...
ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺖ...
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﯼ...
ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺯ ﺭﺏ...
ﻋﺠﻞ ﻟﻮﻟﯿﮏ ﺍﻟﻔﺮﺝ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﺮﯾﺴﺖ...
خداوندا اگر داری بنای دادن عیدی..
منور کن جهانی را بنور حضرت مهدی..
اللهم عجل لوليک الفرج
السلام علیک یا حجت الله و دلیل ارادته
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه مانند پدر آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی
گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینه ای را غرق حیرت کرده باشی
در سالهای سال دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در میان کوچه های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی
پس بوده ای و هستی و می آیی از راه
تا حق دلها را رعایت کرده باشی
پس مردمکهای نگاه ما عقیم اند
تو حاضری بی آنکه غیبت کرده باشی!
یا صاحب الزمان ادرکنا....
رسیدهام به چه جایی... کسی چه میداند
رفیــق گریــه کجایـــی ؟ کسی چه میداند
میان مایـی و با ما غریبهای ؟! افسوس...
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه میداند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیههایی» کسی چه میداند
برای مردم شهــری کـــه با تو بد کردند
چهگونه گرم دعایی؟ کسی چه میداند
تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمیشود که بیایی کسی چه میداند
کسی اگر چه نداند خدا کـه میداند
فقط معطل مایی کسی چه میداند
اگر صحابه نباشد فرج کـــه زوری نیست...
تو جمعه جمعه میآیی کسی چه میداند
یا صاحب الزمان...
خواب، ای خواب سرگران برخیز، دو سه تا پلک تا سحر مانده
تازه یک صبح رفته از «عهد»ت، سی و نُه فرصتِ دگر مانده
با شما دستِ «یا علی» دادم، با همان دست های نامرئی
که چهل صبح عاشقت باشم، با همین چشم های درمانده
آه ای «طَلْعَةُألرَّشیده»ی من!، زودتر «غُرَّةُألْحَمیدة»ی من!
پای بگذار روی دیدهٔ من، که فقط از من این قَدَر مانده
که فقط از منِ بدونِ شما، مانده در امتدادِ زندگی ام
گام هایی که جاده را بلَدند، دست هایی که بر کمر مانده
تو چه خواندی که هرچه باران است، چشم های تو را نمی بارد
تو کجایی که باد هم حتّی از تو عمری است بی خبر مانده
صبح، صبحِ چهلّمِ این عهد، حتم دارم که می رسی از راه
صبحِ آن چلّه... آه! یک طرف و... سی و نُه صبحِ پشتِ سر مانده
آخرِ گریه های این عهد است، می زنم باز روی زانویم
ألْعَجَل ألْعَجَل! شتاب کنید! مُردم ای مردِ در سفر مانده
مهدی رحیمی
شنیدم که شما فصل بهاری آقا
به دل خسته ما صبرو قراری آقا
عمر یک سال گذشت و خبری از تو نشد
هوس آمدن این جمعه نداری آقا
در هیاهوی شب عید تورا گم کردیم
غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا
اللهم عجل لولیک الفرج
بیا بیا گل زهرا عزای مادر توست
صفای فاطمیه از صفای مادر توست
اگر که سائلم و نوکر همیشگی ات
فقط به خاطر لطف و عطای مادر توست
تمام عزت شیعه رحین منت اوست
تمام زندگی ما فدای مادر توست…
گوشه چشمی، که به معصیت خود مأنوسم
کمکم کن که به زندان هوس محبوسم
بی تو چندیست که در کار خودم وا ماندم
مثل یک گمشده در راهم و بی فانوسم
خواستم یار شوم، نفس، زمین گیرم کرد
دست و پا بسته ی زنجیر همین منحوسم
یاد هم بودنمان مثل قدیم الایام
لذتی بود، که حالا شده صد افسوسم
ولی با این همه اوصاف دلم باز خوش است
تا که هر جمعه به درگاه شما پابوسم
دارم امید که برگردم، از آن شب که به خواب ...
دیدمت آمدی و دست تورا میبوسم
دارم امید اگر لکه ی ننگم، اما
پی الطاف کرم گونه ی اقیانوسم
وقت باقیست هنوز، العجل امداد نجات
سمت تو مانده نگاهم، نکنی مأیوسم
شاعر: فرشيد يارمحمدي
کربلایی